آقا موسی
دوشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۴۸ ق.ظ
«...
حورا صدر: بیبی جون وقتی باردار بودند سربابا، در خواب میبینند که انگشتری از دستشان میافتد و گم میشود و دست میکشند پیدا میکنند.
طاهره صدر: من شنیدهام پدرم در تمام سالهایی که قم بودند دوبار با حضرت معصومه دعواشان شده بود، یکیاش وقت تولد برادرم آقا موسی بوده. چون برادرم خیلی سخت دنیا میآید و جان بیبی در خطر بوده، بعد پدرم میروند حرم و بعد از زیارت میگویند: بیبی جون، اگر یک مو از سر بیبی و بچهاش کم شود، من شکایتتان را به برادرتان میکنم.
..»
اولین حسی که پس از خواندن کتاب به من القا شد، چیزی جز این نبود که نه خود امام و نه خانوادهشان اهل این دنیا نیستند. در خواندن هر روایت، علیالخصوص روایت فاطمه صدرعاملی، حس میکردم این انسانها چقدر برایم آشنا و صمیمی هستند. گویی که خودم عضوی از این خانواده دیده میشدم و گرمای وجودشان از لابهلای کلمات به من نیز منتقل میشد.
سابقا جسته گریخته از متون امام موسی صدر مطالعاتی داشتم و علقهی ضعیفی نسبت به ایشان در خودم یافته بودم. اما بعد از خواندن این کتاب آنهم بهقلم توانمند حبیبه جعفریان حب امام موسی صدر در دلم بیش از پیش جان گرفت.
پ.ن: به تمامی دوستان پیشنهاد میشود این کتاب که در عرض یکروز قابل خواندن است، مطالعه شود. کتابی در سبک کتابهای نیمهی پنهان ماه که با تلاش حبیبه جعفریان، همراه با نثری روان و گویا گردآوری شده.