رب النوع حلقه

بر مدار روزمرگی‌ها، راهی جز روشنگری نداریم...

رب النوع حلقه

بر مدار روزمرگی‌ها، راهی جز روشنگری نداریم...

من پادشاه نیستم

يكشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۷، ۰۶:۰۰ ب.ظ
  • «من پسر زنی هستم که با دست‌هایش از بز‌ها شیر می‌دوشید» این را به عرب بیابانی گفت. عرب بیابانی از هیبت پیامبری که همه ی قبایل به او ایمان آورده بودند، لکنت گرفته بود. آمده بود جمله ای بگوید و نتوانسته بود و کلماتش بریده بریده شده بودرسول الله از جایش بلند شده بود. آمده بود نزدیک و ناگهان او را در آغوش گرفته بود؛ تنگ تنگ. آن طور که تن‏شان تن هم را لمس کند. در گوشش گفته بود: «من برادر تو ام»، «اَنَا اَخُوک» گفته بود فکر می‏کنی من کی ام؟ فکر می‏کنی پادشاهم؟ نه! من آن سلطان که خیال می‏کنی نیستم. «من اصلاً پادشاه نیستم» «لَیسَ بمَلک» من محمّدم. پسر همان بیابان هایی هستم که تو از آن آمده ای. «من پسر زنی هستم که با دست هایش از بزها شیر می دوشید.» حتی نگفته بود که پسر عبدالله و آمنه است. حرف دایه ی صحرانشینش را پیش کشیده بود که مرد راحت باشد. آخرش هم دست گذاشته بود روی شانه ی او و گفته بود: «آسان بگیر، من برادرتم.» مرد بیابانی خندید و صورت او را بوسید: «عجب برادری دارم».




  • راستی هم عجب برادری بود. یک برادر با کارهای عجیب و غریب. مثل‌ دوست‌های خجالتی. از آن‌ها که صداشان در نمی‌آید. داشت می‌رفت مسجد. تو کوچه یک یهودی جلویش را گرفت. گفت: «من از تو طلبکارم، همین الان باید طلبم را بدهی.» رسول الله گفت: «اول این که از من طلبکار نیستی و همین طوری داری این را می گویی؛ دوم هم این که من پول همراهم نیست، بگذار رد شوم.» یهودی گفت: «یک قدم هم نمی‏گذارم جلو بروی.» رسول الله گفت: «درست نگاهم کن؛ تو از من طلبکار نیستی.» ولی یهودی همین طور یکی به دو می‏کرد و بعد هم با حضرتش گلاویز شد. کوچه خلوت بود کسی رد نمی‏شد که بیاید کمک. مردم دیدند پیامبر برای نماز نرسید. آمدند پی اش. دیدند یهودی ردای پیغمبر را لوله کرده، دور گردن حضرت پیچانده و طوری می‏کشد که پوست گردن او قرمز شده. تا آمدند کاری کنند از دور بهشان اشاره کرد که نیایید؛ گفت: «من خودم می‏دانم با رفیقم چه بکنم.» رفیقش؟ منظورش همین رفیقی بود که با ردا او را می‏کشاند. چشمشان افتاد در چشم هم. یهودی گفت: «بهت ایمان آوردم، با این بزرگواری، تو بی تردید، پیغمبری


  • بعضی وقت‌ها یک جوری با مردم راه می‌آمد که مردم سر به سرش می‌گذاشتند.  قرآن می‌گوید مردمش می‌گفتند «زودباور» است. حالا حتی تعبیرشان یک ذره از این هم تندتر بود؛ فکر می‌کردند مثلا خودشان زرنگ‌ترند. «وَ یَقوُلونَ هُو أُذُن، قُل أُذُنُ خَیر لَکُم»۱ این «اُذُن» یک معنی این جوری می‌دهد. از آن طرف نامه می‌فرستاد به دربار خسروپرویز و قیصر که بیایید تسلیم من شوید و آب هم تو دلش تکان نمی‌خورد؛ از این طرف مردم می‌آمدند خانه‌ی او، ناهار می‌ماندند بعد از ناهار هم می‌نشستند برای خودشان گپ می‌زدند؛ اصلا هم حواسشان نبود که این پیغمبر است و از حرف بیخود اذیت می‌شود. آن وقت نمی‌گفت به این ها: «برید خونه تون». جوری شد که خدا دخالت کرد و آیه نازل شد: «مردم! این پیغمبر من دارد اذیت می‌شود، خودش حیا می‌کند بگوید، من به شما می‌گویم: إِنّ ذلِکُم کانَ یُؤذِی النّبی فَیَستَحیِی مِنکُم وَ اللهُ لا یَستَحیی مِنَ الحَقّ»



  • یک دوست عجیب و غریب از آن‌ها که توی دوستی حساب و کتاب هم نمی‌کنند. دیده یکی محتاج است تنها ردایش را هم بخشیده، حالا نشسته توی خانه و نمی‌تواند آن‌طور بیاید مسجد. خدا است که دوباره عتابش می‌کند. « وَ لا تَبسُطها کُلًَ‌ البَسط » :دیگر نگفتم که همه‌ی دست‌ات را باز کن، طوری که برای خودت هیچی نماند. این چه‌جور دلی‌است که تو داری؟


  • دل رهبر جامعه طاقت گریه کودکی را ندارد. سر نماز صدای گریه بچه می‌آید. نماز را تند می‌کند. رکوع و سجده کوتاه، سریع تمامش می‌کند تا مادر بچه او را بغل کند. به مردم حیرت زده هم می‌گوید:« خوب بچه گریه می‌کرد دیگر»


  • یک دوست عجیب و غریب که آن‌قدر برای دوست‌هایش دل می‌سوزاند که نزدیک است کار دست خودش بدهد. نزدیک است جان از تنش در بیاید. باز خدا است که باید موعظه کند.«تو قرار بود به گمراهی این مردم دل بسوزانی، به راهشان بیاوری. ولی قرار نبود دیگر از فکر این‌ها خودت را هلاک کنی» «فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفسَکَ عَلی آثارِِهِم إن لَم یُومِنوا بِهذا الحَدِیثِ أسَفاً» تو قرار بود این‌ها را بیاوری توی راه ولی از قرار هم رفتی آن‌طرف‌تر. داری حرص می‌زنی. پیغمبر و حرص؟!‌ حرص می‌زنی گمشده‌ها را بازگردانی به راه. «حَریصٌ عَلَیکُم بِالمومنینَ رؤفٌ رَحیمٌ»


  • عتاب‌ها فایده‌ای نداشت؟ جنس دل که عوض نمی‌شود. وسط جنگ احد، همان‌جا که مردم گلوگاهی را که سپرده بود مراقبت کنند رها کرده‌اند، تنهاش گذاشته‌‌اند، پیشانی و دندانش را شکسته‌اند. هما‌ن‌جا توی همان حال دلش شور می‌زند که خدا نکند خدا این‌ها را نبخشد. همان‌جا دست بلند می‌کند «قوم مرا هدایت کن، این‌ها نمی‌دانند» عذابشان نکنی «این‌ها نمی‌دانند»‌ «اللهم اهْدِ قوُمی فَاِنَّهُم لایَعْلَمُون» 


  • از همه قشنگ‌تر حال‌وروز او را علی (ع) توصیف می‌کند: «رسول‌الله یک طبیب دوره‌گرد بود» دلش نمی‌آمد که خیلی با ابهت بنشیند آن بالا، مریض‌ها شرفیاب حضور بشوند. لوازم معالجه‌اش را برمی‌داشت راه می‌افتاد دور شهر، پی مریض‌ها.«طبیبٌ دَوّارُ بِطّبِه». چی با خودش برمی‌داشت؟‌ یک دستش «مرهم» می‌گرفت یک دستش «وَسَم». برای آن‌ها که فقط زخم داشتند مرهم می‌گذاشت ولی بعضی‌ها، دمل‌های چرکی داشتند، باید جراحی هم می‌کرد. «وسم» مال همین‌کار بود. وسم یعنی داغ‌هایی که قدیم برای شکافتن استفاده می‌کردند، جراحی سرپایی. علی (ع) می‌گوید:« مرهم‌هایشان کاری بودند، اثر داشتند» «أحکَمَ مَرَاهِمَهُ» وسم‌هایش هم حسابی بودند «وَ أحْمَی مَوَاسِمَهُ»


  • اول فکر کردم از همه قشنگ‌تر را علی (ع) گفته. ولی الان یک جمله قشنگ‌تر هم یادم آمد که درست همین حال را بگوید. آن هم توصیف خدا است از او. «یک رسولی آمده سراغتان که تحمل رنج برایش سخت است» «لَقَد جائکُمْ رسولٌ مِنْ أنْفُسِکُم عَزیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُّمْ» آخرش هم تقصیر همین دلش شد که در آن روایت گفت :«هیچ پیامبری به اندازه من سختی نکشید» حساب دودوتایی اگر بخواهی بکنی نسبت به بقیه پیغمبر‌ها خیلی هم اوضاع برای او سخت نبود. در طائف سنگش زدند، در احد پیشانی و دندانش شکستند. بقیه هم این‌جور مصیبت‌ها داشته‌اند، ولی از حساب دودوتایی که بزنیم بیرون، اگر حواست به حرف خدا باشد که « رنج‌های شما، برای او گران تمام می‌شود، طاقتش را می‌برد» این‌جوری اگر چرتکه بیاندازی، راستی هم چقدر سختی کشیده! اندازه نادانی و غل و زنچیر‌هایی که همه‌ی ما به خودمان بسته‌ایم اگر بخواهد رنج بکشد، اگر حرص بزند که ما را به راه بیاورد، واقعا هم چه کارش سخت است.


  • آخرش این‌که خدا داشت تماشایش می‌کرد. بعد گفت:«‌ چه اخلاق شگرفی داری» « إنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ» انگار که از دست‌پخت خودش در شگفت مانده باشد...

خدا خانه دارد- فاطمه شهیدی

۹۷/۰۹/۰۴

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی